راوی می گوید : امام حسین ( ع ) بعد از سخنان یارانش برخاست و سوار بر مرکب شد ؛ از هر راهی که می رفت یا جلویش را می گرفتند یا مسیرش را تغییر می دادند تا اینکه روز دوم محرم به کربلا رسید . هنگامی که وارد آن سرزمین شد ، پرسید : نام این سرزمین چیست ؟
گفتند : کربلا .
حضرت فرمودند :
( پیاده شوید که به خدا سوگند اینجا محلفرود وریختن خون های ماست ! به خدا سوگند اینجا محل کندن قبر های ماست ! به خدا سوگند اینجا همان جایی است که ناموسمان به اسارت می رود ! [ بدانید که ] جدم این اخبار را به من داده است ) .
سپس همگی پیاده شدند . حر و سپاهیانش نیز در گوشه ای دیگر فرود آمدند . پس از آن امام حسین (ع) در حالی که بر زمین نشسته بود و شمشیرش را تمیز می کرد اشعاری فرمودند :
« اُف بر دوستی تو ای روزگار ! چه صبحگاه و شامگاهی بر تو گذشت » .
« و تو در آن یاران و دوستانی را کشتی ، که روزگار کسی را به جای آنان نمی پذیرد » .
« همانا پایان کار به دست خدای بزرگ است ، و هر زنده ای این راه را خواهد رفت » .
« چه نزدیک است زمان کوچ کردن به بهشت و محل آرامش » .
راوی می گوید : زینب دختر فاطمه ( علیهما سلام ) آن اشعار را شنید و عرض کرد :
« ای برادر ! اینها سخنان کسی است که به مرگ یقین داشته باشد » .
امام (ع) فرمودند : « آری ، خواهرم ! » .
در این هنگام زینب علیهما سلام فرمودند : « وای چه مصیبتی ! حسین (ع) خبرمرگ خود را به من می دهد » .
راوی می گوید زنها همگی گریستند ؛ گونه های خود را مجروح ساخته و گریبان ها را چاک زدد . ام کلثوم مدام فریاد می زد : ای وای یا محمد ( ص ) ، ای وای یا علی (ع) ، ای وای یا فاطمه (ع) ، ای وای یا حسن (ع) ، ای وای یا حسین (ع) و ای وای از بیچارگیِ بعد از تو یا اباعبدالله(ع)!
راوی می گوید : امام حسین ( ع ) اورا دلداری داده و فرمودند :
« خواهرم دلت را به وعده ی الهی محکم ساز ؛ زیرا اهل آسمان ها می میرند و اهل زمین هم باقی نمی مانند و تمام مخلوقات هلاک و نابود خواهند شد » .
سپس فرمودند : « خواهرم ، ام کلثوم ، تو ای زینب ، تو ای رقیه ، تو ای فاطمه ، و تو ای رباب گوش کنید ! هنگامی که من کشته شدم ، برای من گریبان چاک نکنید ، صورت مخراشید و سخن بیهوده مگویید » .
در روایت دیگر چنین آمده است : هنگامی که حضرت زینب (س) [که جدا از امام حسین (ع) و در میان زنان و دختران بود ] اشعار برادرش را شنید ، با سری برهنه در حالی که لباسش به زمین کشیده می شد از خیمه بیرون آمد و خود را به امام (ع) رساند و عرض کرد : وای از این مصیبت ! ای کاش مرگ مرا از زندگی خلاس می کرد .! امروز مادرم - فاطمه الزهرا (سلام علیها) رحلت کرد ؛ امروز پدرم - علی مرتضی (ع) رحلت کرد ؛ امروز برادرم - حسن طاهر و پاکیزه (ع) رحلت کرد ؛ ای جانشین گذشتگان و ای پناه باقی ماندگان !
امام حسین (ع) نگاهی به خواهر کرده و فرمودند : « خواهرم ! بردبار و شکیبایی ات را از دست مده » .
زینب (س) عرض کرد :« پدر و مادرم به فدایت ! آیا تو کشته می شوی ؟جان من به فدای تو !»
اباعبدالله (ع) غم و اندوه خود را پنهان کرد ، ولی چشمان آن حضرت پر از اشک شده و در همان حال فرمودند :« هیهات ! هیهات ! اگر«مرغ قطا »را در شب رها کنند ! آسوده می خوابد ». ( کنایه از اینکه مرا گرفتار خواهند کرد .)
بزودی این داستان را کامل می کنیم .
کسانی که مایل به خواندن این قصه به طور کامل هستند به کتاب خانه ی محله ی خود رفته و کتاب ( لُهوف - سیدبن طاووس ) را درخواست کنند .
=== ||| التماس دعا ||| ===